قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم بنام او که جان را جان است و دل را عیان است، بنام او که یاد او زینت زبانهاست و مهر او راحت روانست، بنام او که وصال او بدو عالم ارزانست، و هر چه نه اوست همه عین تاوانست، و هر چه نه یاد او تخم غمانست بنام او که وجود او را علت نه، صنع او را حیلت نه، اولیت او را بدایت نه، آخریت او را نهایت نه. در حکم او ریبت نه در امر او شبهت نه. در قدر او ذلت نه در وجود او قلت نه. هر چه کند کس را برو حجت نه، و او را بهیچ چیز و هیچ کس حاجت نه.
بنام او که هر چه خواهد تواند و هر چه تواند داند. یکى را بخواند یکى را براند، بهیچ حکم درنماند. نه کس باو ماند. نه او بکس ماند، این معنى یقین داند او که: لیْس کمثْله شیْء برخواند.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که از احاطت اوهام بیرونى، و از ادراک عقول مصونى. نه محاط ظنونى نه مدرک عیونى. کارساز هر مفتون و فرحرسان هر محزونى. در حکم بىچرا و در ذات بىچند و در صفات بىچونى.
جمالک جل عن درک العیون
و قدرک فات تصویر الظنون
و خامرنى لخمر هواک سکر
فلا اصحو الى یوم المنون
تو لاله سرخ و لولو مکنونى
من مجنونم تو لیلى مجنونى
تو مشتریان با بضاعت دارى
با مشتریان بىبضاعت چونى
الم الف بلاءنا من عرف کبریائنا و لزم بابنا، من شهد جمالنا و مکن من قربتنا، من اقام على خدمتنا، هر که جلال و عظمت ما و کبریاء عزت ما بشناخت او از بلاء ما روى نگرداند، هر که جمال و لطف ما بر نقطه دل او تجلى کرد از درگاه ما روى نتابد و یک لحظه از صحبت ما نشکیبد. هر که امروز در خدمت ما خو کرد فردا او را از قربت و وصلت خود بىبهره نگردانیم. اى جوانمرد دل با توحید او سپار و جان با عشق و محبت او پرداز و بغیر او التفات مکن، که هر که بغیر او باز نگرد تیغ غیرت دمار از جان او برآرد، و هر که از بلاء او بنالد در دعوى دوستى درست نیاید.
مردى بود در عهد پیشین مهترى از سلاطین دین. او را عامر بن عبد القیس میگفتند چنین میآید که در نماز نافله پایهاى او خون سیاه بگرفت، گفتند پایها ببر تا این فساد زیادت نشود. گفت پسر عبد القیس که باشد که او را با اختیار حق اختیارى بود. پس چون در فرائض و نوافل وى خلل آمد روى سوى آسمان کرد، گفت: پادشاها گرچه طاقت بلا دارم طاقت بازماندن از خدمت نمیدارم. پاى مىببرم تا از خدمت باز نمانم. آن گه گفت کسى را بخوانید تا آیتى از قرآن بخواند، چون بینید که در وجد و سماع حال بر ما بگردد شما بکار خود مشغول باشید، پایها از وى جدا کردند و داغ نهادند و آن مهتر در وجد و سماع قرآن چنان برفته بود که از آن الم خبر نداشت، پس چون مقرى خاموش شد و شیخ بحال خود باز آمد گفت: این پاى بریده بگلاب بشوئید و بمشک و کافور معطر کنید که بر درگاه خدمت هرگز بر بیوفایى گامى ننهاده است.
لله الْأمْر منْ قبْل و منْ بعْد قبل اینجا ازلست و بعد ابد است، و معنى آنست که الامر الازلى لله و الامر الأبدى لله لان الرب الازلى و السید الأبدى الله. در ازل و ابد خدا است که یگانه و یکتا است. در امر بىنهایت و در علم بىغایت و در حکم بىچراست، از کى پیش و پیش از جا بجاست. پیش از ما در ازل ما را بود و بى ما در ابد بهره ماست. این آن رمز است که شب معراج با مهتر عالم (ص) گفت: «یا محمد کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل.
پیر طریقت گفت: بقرب مىنگر تا انس زاید. بعظمت مىنگر تا حرمت فزاید، میان این و آن منتظر مىباش تا سبق عنایت خود چه نماید، لله الْأمْر منْ قبْل و منْ بعْد جاى دیگر گفت: ألا له الْخلْق و الْأمْر عالم خلق را نهایت پیداست و عالم امر را نهایت نیست. عالم خلق جائز الزوال آمد و عالم امر واجب الدوام است و تا مرد از عالم خلق درنگذرد روا نبود که بعالم امر رسد از نهاد خود متعرى باید شد و نسبت خلقیت از فطرت معرفت باز باید برید. اگر میخواهى که ترا بعالم امر گذرى بود و از نهاد کنودى برخاستن و از نسبت ظلومى و جهولى باز بریدن نتوان الا بدرنگى و روزگارى، هم چنان که بوقت درآمدن درنگى بکار باید بیرون شدن هم بدرنگ باشد. چنان که نطفه مدتى باز دارند تا علقه گردد. و آن گه آن علقه روزگارى موقوف گردانند تا مضغه شود، همچنین از مضغه تا بعظام و از عظام تا به لحم، آن گه مدتى دیگرش بدارند تا در روش آید. هم چنین مرد بدان قدر که از دست خود برمیخیزد بامر حق آشنا میشود چون از صفات خود بتمامى درگذشت شایسته امر شد و بحد بلوغ رجولیت رسید. آن گه این رقم بر وى زنند که: من المومنین رجال، و یوْمئذ یفْرح الْموْمنون، بنصْر الله الیوم ترح و غدا فرح، الیوم عبرة و غدا حیرة، الیوم اسف و غدا لطف، الیوم بکاء و غدا لقاء. هر چند که دوستان را امروز درین سراى بلا و عناهمه درد است و اندوه، همه حسرت و سوز، اما آن اندوه و سوز را بجان و دل خریدارند و هر چه معلوم ایشانست فداء آن درد میکنند چنان که آن جوانمرد گفته:
اکنون بارى بنقد در دى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
داود پیغامبر چون آن زلت صغیره از وى برفت و از حق بدو عتاب آمد تا زنده بود سر بر آسمان نداشت و یک ساعت از تضرع نیاسود، با این همه خوش میگفت الهى خوش معجونى که اینست و خوش دردى که اینست. الهى تخمى از این گریه و اندوه در سینه من بنه تا هرگز ازین درد خالى نباشم.
اى مسکین تو همیشه بىدرد بودهاى، از سوز دردزدگان خبر ندارى، از آن گریه بر شادى و از آن خنده بر اندوه نشان ندیدهاى:
من گریه بخنده در همىپیوندم
پنهان گریم بآشکارا خندم
اى دوست گمان مبر که من خرسندم
آگاه نهاى که چون نیازومندم
پیر طریقت گفت: الهى نصیب این بیچاره از این کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است، بیچاره آن کس که ازین درد فرد است، حقا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
یعْلمون ظاهرا من الْحیاة الدنْیا و همْ عن الْآخرة همْ غافلون، در خبر است که فردا در انجمن رستاخیز و عرصه عظمى دنیا را بیارند بصورت پیر زنى آراسته گوید: بار خدایا امروز مرا جزاى کمتر بندهاى کن از بندگان خود. از درگاه عزت و جناب جبروت فرمان آید که اى ناچیز خسیس من راضى نباشم که کمترین بنده خود را چون تویى جزاء وى دهم. آن گه گوید: کونى ترابا خاک گرد و نیست شو.
چنان نیست شود که هیچ جاى پدید نیاید.
و گفتهاند طالبان دنیا سه گروهاند: گروهى دنیا از وجه حرام جمع کنند هر چون که دست رسد بغصب و قهر بخود میکشند و از سرانجام و عاقبت آن نیندیشند ایشان اهل عقاباند و سزاى عذاب. مصطفى (ص) گفت: کسى که دنیاى حلال جمع کند از بهر تفاخر و تکاثر تا گردن کشد و بر مردم تطاول جوید رب العزه از وى اعراض کند و در قیامت با وى بخشم بود او که دنیاى حلال طلب کرد، بر نیت تفاخر، حالش اینست پس او که حرام طلب کند و حرام گیرد و خورد حالش خود چون بود؟
گروه دوم دنیا بدست آرند از وجه مباح چون کسب و تجارات و وجوه معاملات ایشان اهل حساباند در مشیت حق، و در خبر است که: من نوقش فى الحساب عذب.
گروه سوم از دنیا بسد جوعت و ستر عورت قناعت کنند مصطفى (ص) گفت: «لیس لابن آدم حق فیما سوى هذه الخصال بیت یسکنه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء» یعنى کسر الخبز ایشان را نه حساب است و نه عتاب، اگر عورت نپوشند و طعام نخورند از خدمت حق باز مانند پس نه بر نصیب خود میکوشند و نه بر مراد خود میروند که از بهر حق میکوشند و بر مراد حق میروند. مصطفى (ص) گفت: ایشانند که چون سر از خاک برکنند رویهاى ایشان چون ماه شب چهارده بود روز رستاخیز که خلق دو گروه شوند ایشان در گروه اهل وصلت باشند، و ذلک فى قوله تعالى و یوْم تقوم الساعة یوْمئذ یتفرقون، فریق منهم اهل الوصلة و فریق منهم اهل الفرقة، فریق للجنة و المنة و فریق للعذاب و المحنة، فریق للفراق و فریق للتلاق.
فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فهمْ فی روْضة یحْبرون، میگوید دوستان خدا فردا در روضات بهشت در حظیره قدس میان ریاحین و یاسمین بشادى و طرب سماع کنند مزامیر انس فى مقاصیر قدس بالحان تحمید فى ریاض تحمید فی مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر. فرمان آید بداود پیغامبر که: یا داود بآن نغمت داودى و صوت شورانگیز و آواز دلرباى که ترا دادهام زبور برخوان، یا اسرافیل تو قرآن برخوان یا موسى تو تورات برخوان یا عیسى تو انجیل برخوان، اى درخت طوبى بتسبیح و تقدیس ما آواز خود بگشاى، اى ماهرویان فردوس چه نشینید خیزید و دوستان را استقبال کنید. اى تلهاى مشک اذفر و کافور معنبر بر سر مشتاقان ما نثار شوید، اى درویشان که در دنیا غم خوردید و اندوه کشیدید، اندوه بسر آمد و درخت شادى ببر آمد، خیزید و طرب کنید در حظیره قدس و خلوتگاه انس بنازید و سر ببالین انس باز نهید، اى مستان مجلس مشاهدت، اى مخموران خمر عشق، اى عاشقان سوخته سحرگاهان در رکوع و سجود جوى خون از دیدهها روان کرده، و دلها بامید وصال ما تسکین داده، گاه آمد که در مشاهده ما بیاسائید، بار غم از خود فرو نهید و بشادى دم زنید، اى طالبان بنازید که نقد نزدیک است. اى شب روان آرام گیرید که صبح نزدیک است. اى تشنگان صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان شاد زیید که میزبان نزدیک است. اى دوستجویان خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى مشتاقان طرب کنید که دیدار نزدیک است. فیکشف الحجاب و یتجلى لهم تبارک و تعالى فى روضة من ریاض الجنة، و یقول: انا الذى صدقتکم و عدى و اتممت علیکم نعمتى، فهذا محل کرامتى فسلونى.
پیر طریقت در مناجات گفت اى خداوندى که در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست، چون تو مولى کر است؟ چون تو دوست کجاست؟ هر چه دادى نشانست و آئین فرداست. آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست. الهى نشانت بیقرارى دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چونست:
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد